Ostura

پدری کارگر و دست های پینه بسته
از صدای خنده های زورکی و پر از غم
هوای گرگ و میش روز های بی فروغ
تپش های پر تنش و سکته های نیمه کامل
لحظه های کودکی د سرک های سرد و تاریک
غرور تیغ بود و رقص خون به روی تن
زندگیش هر لحظه پله پله روی ترس
پله پله ارمان پله پله رو به مرگ
مادرش که بین غربت ناخدای غم گرفته
قهرمان گود سختی اسطوره ی صبر و عفت
جوانی که بره فقر و مشکلات مالی
میان شب هایش تحصیلاته خواب دید
گرفت به دستش تیشه هاره فرهاد وار
برای رسیدن به شیرینی روزگار
طلاق و فقر و اعتیاد و فحشا
عفونت درناک تهمینه ی نسل ما
اوشتوکی که کلان شد بی هیچ اینده ایی
امیدی که خط خورد د یادداشت زندگی
زانوهایش ناتوان سرنوشته تار دید
باختن یا که برد مسئله ایی بی جواب
ولی قسمت به روح جاودانه ی قلم
پروانه ایی نداری خودته تو باور
پیله هاره پس بزن تا به کی انزوا
تا به کی بی هدف تا به کی به فکر روز های تیر شده
خود خوریته بس کو
ایی بنده داره پاره میشه زور اخره بزن
زندگی ره حس کن اسمان مال توست
جایزه ی شب سرد خورشید گرم صبح
یک نام فوق تکراریه بدون مخاطب
که شنیده میشه و برش حسی نداری
گاهی لبخند ترحم گاهی هم ناسزا
ندیده ایی رقم حقیر اصلا طی تاریخ
دیده میشه د کوچه پس کوچه های تاریک
که بیل به دست و ماله کشه یا به سوی گاری
ایی دیدگاهیه که تو نسبت به مه داری
ولی بان کمی توضیح بدوم از حقیقت بازی
مه فرزند استقامت, تلاشه د رگ ها
استعداد ذاتی د رفع مشغله ها
همیشه غو و لت دیده از طرف سگ ها
ولی روی زمین جا نداره بسته سره د باد
ترد شده ی جامعه یک گوشه گیر دائم
از پدر یاد گرفته دنیا بده تو باش کامل
مادر همیشه مضطرب از اینده پیش رو
که کارگر نمیروم و باشم اقای جانم
ولی قول دادم اشک نریز مادر
ایقه کلان شدم که پوت نشم د زیر چادر
ایقه کلان میشوم که جای دیست د زیر طابوت
نباشه و زنده ترین باشم حتی زیر خاکم
قصه ی یک نفر نیست قصه ی نسله
نسلی که پندار داد توضیح اصله
کارد بزن خون نمیده نفرت ها میزنه بیرون
حال و روز ما بود له شده زیر هر سطر
دست به یقه با روزگارم بدون خنجر
فرق داره ایی دفعه پاهایم نمیلرزه
کم بهایی ندادم تا رسیده امروز
اب و گل هم مال خودت بده مره حقه
Đăng nhập hoặc đăng ký để bình luận